مروری بر جلوههای نئونازيسم در جمهوریاسلامی و ماجرای پوريم
ميتوان گفت که هيچ پروژهي تبليغاتي در ايران پس از پايان جنگ ايران و عراق، پرخرجتر، پيگيرتر وبيرحمانهتر از برنامههاي ضديهودي جمهوري اسلامي نبوده است. اين برنامهها با هدايت و رهبری وزارت اطلاعات و با مشارکت وزارتخانههاي گوناگون و موسسات ظاهراً ديني و آموزشي از طريق ترجمه و ترويج جعلياتي مانند «پروتکلهاي بزرگان صيهون» و انتشار کتابهاي ظاهراً تحقيقي و تاريخي از قبیل «زرسالاران يهودي و پارسی…» آغاز به کار نموده و با مقالات فراوان در گسترهي مطبوعات مجاز و حمايت شده و سپس با توليدات عظيم تلويزيوني، سينمايي و رسانهاي ادامه يافتند. رژيم در تلاشي گستردهتر و با استفاده از تجربيات فاشيستهاي بعثي سوري و دیاسپورای فلسطيني، تبليغات ضديهودي خويش را در دهسالهي اخير جهاني نموده و با به کارگيري عوامل خارج کشوري خود، حمايت مالي و عمليات خويش را با چپ نوين ضديهودي و بخشهايي از اپوزيسيون «اصلاحطلب» و «ناسيوناليست» در آميخت. بدين ترتيب فاشيزم احمدينژادی با همياري عناصر نزديک به نئونازيهاي آلماني، اروپايي و آمريکاي جنوبي، هم در عمل و هم به صورت نمادين به مثابه رهبر جريانات ضديهودي جهاني خود را تثبيت نمود.
ماجراي تحريکات «پوريم»
در اين ميانه، ماجراي پوريم جايگاه ويژهاي را در تبليغات رژيم اشغال نموده و بُعد نژادپرستانهي آنتي سمپتيزم را در تبليغات ضديهودي برجستهتر ساخته است. عناصر «چپ» ضديهودي و ساير افراد و گروههايي که از جانب فاشيستهاي احمدينژادي به ايران دعوت شده و ظاهراً از کمکهاي نظام نيز بهرهمند شدهاند، در بازگشت به آمريکا طي فعاليتهاي برنامهريزي شده توسط احمدينژاديان و لابيهاي رژيم، مسئله پوريم را بدون کوچکترين آگاهي و تحقيقي در برنامههاي خود به عنوان مدرکي بر شرارت ذاتي و تاريخي يهوديان مطرح نمودهاند.
تحريکات ضديهودي در زمينهي پوريم، دوبار در تاريخ ايران مورد استفادهي جريانات يهود ستيز قرار گرفته و در جهت ايجاد تنفّر تا مرز قتل عام يهوديان در ايران پيش رفته است. ما، چنين تحريکاتي را يک بار در زمان جنگ جهاني دوم به وسيلهي «راديو برلن» از جانب کارگزاران هيتلري ايران (مانند بهرام شاهرخ، گويندهي فارسي اين راديو) و بار ديگر از جانب فاشيستهاي احمدينژادي (مانند محمدعلي رامين، مشاور رئيسجمهور و …) در چند سالهي اخير شاهد بودهايم.
محتواي هر دو مورد اين تحريکات کاملاً يکسان و اساساً بر مبناي جعل تاريخ باستان، و هدف هر دو جريان، تحريک مردم به حمله و کشتار يهوديان ايراني بوده است. هر چند هر دوي اين تحريکات تاکنون بر اثر مواجهه با شرايط غالب جهاني با شکست مواجه شدهاند، اما همان تعداد قلیل افراد تحريک شده، توانايي ايجاد فاجعه را داشتهاند و تخم تنفّر تاريخي را در خاک ما کاشتهاند. تحريکات فاشيستهاي هيتلري موجب دهها مورد حمله به يهوديان ايران و هزاران مورد توهين و تهديد جاني به آنان گرديد که تا امروز، پس از هفتاد سال، آثار تلخ رواني آن باقی است. تبليغات فاشيستهاي احمدينژادي هم به دنبال سالها تبليغات يهود ستيزانهي ساير سران نظام، موج نويني از مهاجرت يهوديان تهديد شده را ايجاد نموده و تا حد تهاجم نيروهاي بسيج «دانشگاه همدان» با بيل و کلنگ، براي تخريب زيارتگاه موسوم به «ناوي» (نبي) يا «استر و مردخاي» پيش رفت که تصاوير آن از طريق اينترنت در دسترس همگان قرار گرفت. در چند ساله اخیر، همواره در حوالی جشن پوریم اين تحريکات از سر گرفته ميشود و احتمال بروز فاجعه کماکان به جاي خود باقي است. گسترش تبليغات نئونازيستي در زمينه پوريم در عرصهي اينترنت اين بار تا به حدي است که تعداد بسياري، اعم از هواداران يا مخالفين نظام، به صرف ضديهودي بودن اين تبليغات، جعليات نظام را پذيرفته و هر کدام به نوبه خود به سربازاني در خدمت اين جنبش مبدل شدهاند و اگر خود فاجعهآفرين نباشند، دفاعي نیز از مظلومان به هنگام فاجعه نخواهند کرد و اي بسا که آتشبياران معرکه نیز بشوند.
روايت فاشيستها:
روايت فاشيستها در زمينهي تاريخچهي پوريم بر اين فرضيهي جعلي استوار است که گويا يهوديان در دوران هخامنشي تصميم به قتلعام ايرانيان گرفته و با اغواي پادشاه توسط همسر يهودي خود «استر»، دست به چنين کشتاري نيز زدهاند. راويان جمهورياسلامي همچنين نتيجهگيري ميکنند که بدون توجه به جنگهاي خارجي، جدالهاي جانشيني و موارد بيشمار شورشهاي درون امپراطوري، سقوط امپراطوري هخامنشي بر اثر حادثهي پوريم صورت گرفته است! بنابراين، به زعم «ميهن دوستان» نظام ضد ايراني جمهوري اسلامي، لازم است که ايرانيان امروزي که لابد همگي از تخمه و نژاد هخامنشيان هستند(!) انتقام اين فاجعه را از يهوديان امروزي که هنوز از نقطه نظر اين فاشيستها، گروهي خارجي به حساب ميآيند، بگيرند.
چگونگي اين انتقام نيز بسته به اينکه چه کساني آن را تجويز ميکنند، از قتلعام يهوديان، تا تخريب زيارتگاه چند هزار سالهي «استر و مردخاي» در همدان- که ضمناً در طول تاريخ مورد احترام و مراجعهي مسيحيان و مسلمانان نيز بوده است- تا تغيير اجباري مناسک ديني يهوديان را دربرميگيرد.
آلمانيهاي هيتلري، علاوه بر کشتار ميليوني يهوديان اروپا به مثابه نژادي پست، بارها يهوديان خاصي را به انتقام «کشتار» ده نفر از فرزندان هامان (وزير يا رهبر ديني) در زمان هخامنشيان، اعدام کردهاند. در حوالي عيد پوريم سالهاي 1942 و 1943 ميلادي، در چند نقطهي لهستان، يهودياني را ده-ده به دار آويختند و از طريق راديو برلن، ايرانيان «همنژاد» خود را تحريک به تهاجم به يهوديان نمودند. اين عمل فاشيستهاي هيتلري، حتي با فرض درست بودن فرضيات جعلي آنان، از نظر تاريخي و انساني، عملي است به غايت شنيع که در تصور هيچ انسان متمدني نتواند گنجيد:
کشتار يهودياني لهستاني، به دست فاشيستهاي آلماني، به انتقام ده تن از فرزندان يک وزير «ايراني» در شهر شوش، در 2500 سال قبل!
باز هم با فرض حقيقت داشتن جعليات نامبرده، با توجه به وقوع هزاران جنگ خارجي و داخلي در جهان طي چند هزاره تاريخ تمدن، به موجب تجويز انتقامي اينچنين بيرحمانه و در ابعادي آنچنان وسيع، احدي، احدي را در پهنهي گيتي زنده نخواهد گذاشت! و چنين است منطق امروزي مشاورين رئيسجمهوري که ايران را مضحکهي جهانيان ساختهاند.
آيا چنين تبليغاتي ايراني است يا انيراني؟
آيا طراحان چنين تبليغاتي، شرارت خود را به يهوديان محدود خواهند ساخت يا مانند همنوعان آلماني هيتلري خويش، سرانجام همگان را يکي پس از ديگري در شعلههاي خشم خود خواهند سوزاند؟آيا پراکندن همين نوع تحريکات عوامفريبانه و انتقامجويي کور هم اکنون بهانهاي در دست انسان ستيزاني مانند شيعهکشان بياحساس و بيرحم پاکستان، افغانستان و عراق يا آدمخواران عرصهي جنگ داخلي سوريه که شيعيان را با لفظ تنفر برانگيز «صفوي» خطاب ميکنند، و تخريبکنندگان بناهاي مذهبي و زيارتگاههاي شيعيان در منطقهي خاورميانه نيست؟آيا راه بازگشتي براي پاکسازي چهرهي ايران ما از لوث چنين تبليغات و تجويزاتي باقي مانده است؟
از سوي ديگر، فاشيستهاي احمدينژادي، با هدايت مشاوران «دانشآموخته» در آلمان و خط گرفته از دوستان نئونازي خود، آنچه در کشورمان کمياب بوده است را همانند يک کالاي مسموم و انسانکُش به ايران وارد کردهاند و در معرض فروش به جواناني که با سانسور سيسالهي نظام روبرو بودهاند قرار دادهاند. «آوخ ز فروشنده، دريغا ز خريدار!»
ابراز احساسات تصنّعي و تاريخنگاري جعلي فاشيستهاي رژيم کنوني، همانند ادعاها و «انتقامجويي» نازيهاي آلماني، بسيار بيجا، و به غايت حيرتانگيز است، زيرا که اينان همان کساني هستند که ضمن دشمني ديرسال با فرهنگ و تاريخ ايران باستان، خود به نابودي آن تمدن و کشتارهاي مکرر و بيحساب اعراب مسلمان از ايرانيان افتخار ميکنند و از پاکسازي آن مردمان و دين و فرهنگ و آثارشان نيز شادمان هستند! معلوم نيست که اينان را به ايران چه کار است، جز آنکه در اين پهنه، پاسدار تداوم اشغالگري و تبعات آن باشند و در صدد پاک کردن آخرين بازماندگان تمدن باستاني ايران، از جمله يهوديان، از صفحهي روزگار برآيند.
تاريخچهي پوريم:
داستان پوريم، حکايت وقايعي است که در دوران هخامنشي در شهر شوش و سپس در سراسر امپراطوري، از هند تا مصر و حبشه و از يونان تا سواحل درياي پارس اتفاق افتادهاند. به موجب اين داستان، پادشاه هخامنشي که از او به نامهاي «اخش-وروش» (خشايارشا)، يا آرتا- شرشس يا آرتا زاکسيس (اردشير درازدست)، حاکم 127 ولايت ياد شده است، به خواستهي وزير خود، يا رهبر ديني نوظهور خود به نام هامان، دستور قتل عام تمام يهوديان در سراسر ولايات امپراطوري را صادر مينمايد.
در اين ميان، مردي يهودي به نام «مُردخاي»، از نجات يافتگان اسارت بابل، که سابقاً جان پادشاه را از توطئهاي نجات داده و رفت و آمدي در دربار نيز داشته است، به استر (نام يهودي: هداسا- نام ايراني به قول طبري: استوريا) دختر عموي خود که پس از فوت والدين توسط مُردخاي پرورش يافته و بعداً ملکه محبوب پادشاه شده بود خبر را ميرساند و از او ميخواهد که قوم خود را از نابودي نجات دهد. پادشاه، پس از باخبر شدن از سابقهي خدمات مُردخاي و با عشق و اعتماد به ملکهي استر، از آنجا که قانوناً توانايي ابطال فرمان خود را نداشته است، فرمان جديدي صادر ميکند که براساس آن يهوديان اجازهي دفاع از خود را در برابر مهاجمين در همان تاريخ حملهي قوم هامان و هواداران او، داشته باشند.
بدينترتيب، يهوديان در همان تاريخ تعيين شده براي نابودي آنان، يعني در 14 ماه ادّار، در حوالي ماههاي بهمن و اسفند، در برابر حملهي هامانيان ايستادگي نموده و با همراهي ساتراپها، حکّام و نيروها و مردم محلي، هم در شوش و هم در گسترهي ولايات 127گانه، دشمنان خود را از ميان برميدارند. در اين مبارزه، هامان بر سر داري که براي مُردخاي ساخته بوده است حلقآويز شده و ده فرزندش را در درگيريها کشته شده بودند در شهر آويزان ميکنند. مردخاي در دربار هخامنشي به مقامي برجسته گمارده ميشود، استر ملکه به قول طبري، مادر پادشاه بعدي ميگردد و يهوديان نجات خود از انهدام کامل و مسلم را جشن ميگيرند. نام اين جشن که تا به امروز برگزار ميشود، «پوريم» است، که وجه تسميهي آن، «قرعه»اي است که روز کشتار آنان را تعيين کرده بود، اما تبديل به روز نجاتشان گرديد.
متفکريني هستند که داستان پوريم را افسانهاي پيش نميدانند، زيرا که هيچ اثر باستاني در تائيد آن نيافتهاند و هيچ کاوش علمي در بخشهاي قديمي ساختمان زيارتگاه مربوطه در همدان، يا در رابطه با قبور داخل آن که گويا متعلق به ملکهي استر و شخص مُردخاي ميباشد و يا در گورستانهاي وسيع اطراف آن که امروزه به بهانهي ايجاد پارک و خيابان مصادره شده است، صورت نگرفته است.
انديشمندان ديگر، براي اين داستان تنها ارزشهاي نمادين و اخلاقي قائلند و از جمله اينکه آن را نمادي از پيروزي ارزشهاي ايراني هخامنشي بر تلاشهاي انحصارگرايانهي ديني، يکسانسازي فرهنگي و تمرکزگرايي سياسي که توسط هامان نمايندگي ميشده است، ميدانند.
البته هر کدام از نظرگاههاي نامبرده، به جاي خود قابل بحث و طرح و بررسي ميباشند، اما از آنجاييکه هم يهوديان و هم مسيحيان، عقيده و احساس خود را براساس متون اصلي داستان استر استوار ساختهاند و هم مخالفين فاشيست آنها، تحريک و تبليغ خود را بر مبناي ماجراي پوريم به عنوان يک واقعهي تاريخي، مطرح نمودهاند و به خصوص از آنجا که تحريکات نامبرده و تبعات احتمالي و واقعي اين تحريکات، براساس «قضاوتي تاريخي» انجام پذيرفته يا خواهند پذيرفت، لازم است که در اينجا نيز به چند نکتهي کليدي از تاريخچهي پوريم اشاره نماييم تا کساني که به جز تحريکات فاشيستهاي احمدينژادي، چيزي از اين داستان نميدانند تشويق به مطالعه و نتيجهگيري مستقيم گردند.
منابع حکايت پوريم
منابع داستان پوريم، نوشتجاتي هستند معدود، مختصر و باستاني که با تفاوتهايي چند يا تحت نام «کتاب استر» به تورات ملحق شده و مقدس تلقي شدهاند يا تحت نامهاي ديگر توسط مورخان يا تحليلگران يهودي به عنوان تاريخ، نگارش يافتهاند.
بزرگترين معضل امروزي ما آن است که فاشيستهاي احمدينژادي، به جاي آنکه ادعاي خود را لااقل در چهارچوبهي اطلاعات مندرج در اين منابع، محدود نمايند، آنها را ناديده گرفته، اطلاعاتي را خود جعل نموده و آنها را به عنوان مدرک به دادگاهي عمومي و بياطلاع ارائه مينمايند!
معروفترين منبع در اين مورد، «کتاب استر» از ملحقات تورات سنتي عبري مرسوم است که به همهي زبانهاي زنده ترجمه شده است. نسخهي فارسي آن به نام «کتاب مقدس»، شامل متون دين يهود و مسيحيت، در ايران موجود و انگليسي آن به روي اينترنت قابل دسترسي است. در اين منبع پادشاه را اَخَش- و روش ناميدهاند که گويا همان خشايارشاست.
«کتاب استر»گويا در قرن چهارم قبل از ميلاد نوشته شده و بعدها به تورات ملحق شده است.
منبع ديگر، تورات موسوم به «70 تن» يا “Septuagint” ميباشد که در فاصلهي قرون سوم تا اول قبل از ميلاد، در اسکندريه به زبان يوناني ترجمه شده و بيشتر مورد استفاده و اعتماد مسيحيان ارتدکس شرقي است. در اين تورات، پادشاه را «آرتا- شرشس» يا اردشير اول معروف به درازدست معرفي ميکنند. اين منبع نيز به طور کامل و به زبان انگليسي روي اينترنت قابل دسترسي است.
منبع جالب ديگر که متأسفانه از معروفيت چنداني برخوردار نيست و به فارسي هم ترجمه نشده است، «تاريخ باستان يهوديان» نام دارد
(Antiquities of the Jews) که توسط سردار دولت يهوديه و تاريخنويس بزرگ يهودي موسوم به يوسف فرزند متتيا، يا به قول روميان Josephus Flavius، به زبان يوناني و براي استفادهي روميان در قرن اول ميلادي يعني 1900 سال پيش و در دوران اشکانيان نوشته شده است. در اين منبع باستاني، بخش کاملي به تاريخ پوريم اختصاص داده شده و در آن، نويسنده پادشاه را اردشير معرفي کرده است.
هيچ منبع باستاني ديگري که داستان پوريم را نقل کرده باشد در دسترس نيست و بين منابع نامبرده، هيچ تفاوت قابل توجهي در محتواي داستان وجود ندارد. معلوم نيست که فاشيستهاي احمدينژادي ادعاهاي خود را از کجا به دست آوردهاند که اين چنين به اتهام زني تاريخي پرداختهاند و داستان را به صورت «کشتار ايرانيان» به دست يهوديان جلوه دادهاند.
آيا شادماني و جشن به مناسبت رهايي از کشتار جرم است؟
هر انساني از رهايي از مرگ شادمان ميشود و اين شادماني هنگام رهايي فرزندان و برادران و خواهران صد چندان ميگردد. همينگونه است احساس ناشي از رهايي يک قوم و ملت کامل، از کشتار بيرحمانه و دردناک جمعي. از اين روست که يهوديان پوريم را جشن ميگيرند. آيا اين جرم است؟ و آيا فاشيستهاي احمدينژادي همانند همفکران آلماني هولوکاست ساز خود، يهوديان را فاقد هر نوع حقي ميدانند؟ و عکسالعمل طبيعي را نيز از آنان قبيح ميپندارند؟
آيا کشتار دستهجمعي يهوديان امري پسنديده است؟
طبق اخباري که در منابع نامبرده آمده است، پادشاه وقت به مناسبت خواستهي هامان که بر طبق منابع توراتي وزيز و به قول «ژوزيفوس» (Josephus)، پيامبر ديني نوين معرفي شده است، فرمان قتلعام کامل يهوديان را در سراسر پهنهي امپراطوري در يک روز معين صادر ميکند. اين فرمان مشخصاً به يک جُرم و آن هم عدم تعظيم يک يهودي به شخص هامان و فرضاً عدم اقتداي يهوديان (؟) به رهبري يا پيامبري آن شخص صادر ميگردد. کسانيکه امروز نيز چنين عملي را جرم محسوب ميکنند و سزاي آن را کشتار جمعي در سطح جهاني ميدانند، بدون شک عقلاً و وجداناً تفاوت چنداني با جنايتکاران هيتلري ندارند و در صورتيکه قدرت کافي يا اسلحهي قدرتمندي در دست داشته باشند، باز هم به چنين جناياتي دست خواهند زد.
آيا در هيچ مکتبي دفاع از خود جرم است؟
هر سه منبع نامبرده روي اينترنت به زبان انگليسي در دسترس جهانيان است و «کتاب استر» ملحق به تورات، در ايران نيز به زبان فارسي قابل دسترسي و مطالعه ميباشد. در تمامي منابع نامبرده، بارها به کلمات «دفاع و مقاومت» برخواهيم خورد و هيچ نکتهي ناروشني در مورد ماهيت مبارزهي يهوديان وجود ندارد.
در اين منابع تأکيد شده است که چون حکم اوليهي پادشاه قابل برگشت نبوده، حکم دوم تنها در رابطه با دفاع در برابر تهاجم هامانيان جاري بوده است. جملات چندي در اين منابع بر«کُشتن مهاجمين» صراحت دارند که در اکثريت موارد، تأکيد بر عدم غارت نيز ماهيت دفاعي اين مبارزه را نشان ميدهد. منابع مزبور همچنين به شراکت ساتراپهاي پارسي، حکام و بسياري از مردم محلي در دفاع از يهوديان در برابر مهاجمين نيز اشارت دارند. بدينترتيب روشن است که حذف چنين اخباري از روايت فاشيستهاي نامبرده، قدم اول در رابطه با يک جعل تاريخي است، وگرنه چگونه ميتوان پوريم را «کشتار» وانمود کرد؟
آيا يهوديان باستان، «ايرانيان» (پارسيان) را «کشتار» کردهاند؟
تنها منابع در مورد داستان پوريم، که بدانها اشاره کردهايم، از آغاز ماجرا، هامان را عقاقي (اجاجي) و از اولاد «عماليق» يعني از اقوامي معرفي ميکنند که در سرزمينهاي عربي يا کنعاني غرب آسيا، يعني در مناطق شمالي عربستان و جنوب اسرائيل کنوني در صحراهاي نقب و سينا زندگي ميکردهاند. ژوزيفوس، تأکيد مشخص بر غيرپارسي بودن هامانيان ميکند. در تورات موسوم به «70 نفر»، پادشاه هامان را «مقدوني» خطاب ميکند که احتمالاً اشارهاي به جاسوس بودن او و قصد او بر ايجاد جنگ داخلي در ايران دارد. بنابراين چگونه است که فاشيستهاي احمدينژادي و نازيهاي آلماني از «کشتار ايرانيان» صحبت ميکنند؟ واقعيت آن است که اينگونه حادثهآفرينان از هر بهانهاي براي تحريک عوام و برانگيختن جوانان پراحساس و کمسواد، سوء استفاده کرده و خواهند کرد.
گويندگاني که به تخريب تمدن پارسي و ايران باستان افتخار ميکنند، شنوندگاني که به احتمال قريب به يقين هيچ ارتباطي با پارسيان باستان ندارند (زيرا که ايرانيان امروزي اکثراً از نسل اقوام ديگري هستند که در اين جغرافيا ساکن شدهاند) را تحريک به انتقامگيري از «کشتار» کساني ميکنند که قرباني پيشينيان همين گويندگانند! آيا چنين رفتار فريبکارانهاي به جز اختلاف افکندن در ميان يک ملت رنگارنگ و چندين قومي و به جز کاشتن تخم کينه در ميان مردمي صلح جو و طالب دوستي نيست؟ کدامين توطئه انيراني آرزوي تربيت نسل جديدي از بيرحمان و کشتارکنندگان را در صحنهي ايران تدارک ديده است؟
منابع فوق ارقام تلفات مهاجمين هاماني را 77 هزار، 75 هزار و 15 هزار بيان کردهاند. اين ارقام به جز مورد شوش که در آن جمعاً 800 تن کشته شدهاند، شامل تلفات در 127 ولايت امپراطوري هخامنشي است. باز هم به فرض صحت اين ارقام يا به فرض نمادين بزرگ بودن رقم تلفات هامانيان، کدامين مغز توطئهگري، کشتهشدن کساني را در هند و مصر و حبشه، در يونان و يمن و آفريقاي شمالي، «کشتار ايرانيان» مينامد؟ آيا به جز اين است که فاشيستهاي احمدينژادي، تنها قصد تحريک احساسات نژادي يا ملي ايرانيان امروزي را در مسير فتنهافکني جنايتکارانه خود دارند؟
ايران بعد از پوريم
مطالعه تاريخ نشان ميدهد که همزيستي يهوديان و پارسيان و ساير ايرانيان باستان، با افت و خيزهايي، تا يکهزار سال بعد بر جاي خود باقي ميماند. چنين تداومي با فرضيهي «کشتار ايرانيان» به هيچ روي خوانایي ندارد.
يهوديان ساکن يهوديه (اسرائيل خانهي دوم) تا زمان شکست داريوش سوم متحد نظامي هخامنشيان بودهاند و در زمان قيام يهوديان بر عليه روميان، اشکانيان نيز آنان را متحد خود ميدانستهاند.
زيارتگاه استر و مُردخاي، صرفنظر از حقيقت نسبت تاريخي آن به اين دو تن، قرنها به همين نام معروف بوده است، چگونه است که پارسيان و ساير ايرانيان باستان در هزارهي بعد از واقعهي پوريم يعني در زمان اشکانيان و ساسانيان به فکر «انتقام» از يهوديان و تخريب اين زيارتگاه، آن هم در ميانهي شهري کليدي مانند همدان نيفتاده بودند و تنها در قرن بيست و يکم بوده است که مفتخران به نابودي تمدن پارسي و ايراني باستان ناگهان به فکر «انتقام» افتادهاند؟
به هر تقدير، در دوران کنوني ديگر هيچ سياهکاري و توطئهاي از جانب وابستگان نظام، حيرت ما را برنميانگيزد و تنها تأسفمان از سقوط ميهن باستاني افزايش ميدهد. در اين زمان، کشتار اعراب و مغولها و تمدن براندازي آنان تحتالشعاع اختلافات ديني داخلي و منطقهاي قرار گرفته است. کجاست سخني از يهوديان احياءکنندهي تمدن در ايران ويرانهي بعد از مغولها، از وزيراني چون سعدالدوله و رشيدالدين فضلالله که مغولان را رام و ايران را آباد نمودند و البته هر دوتن به دست متعصبين همنوع همزادان امروزيشان به قتل رسيدند؟
آشتي با ويرانگران و کشتارکنندگان و دشمني با سازندگان و دوستداران،خصيصهاي انيراني است. آنانکه خود را ايراني ميدانند، که خير عالم بر آنان ارزاني باد، به هوش باشند.
توضیحی درخصوص نویسنده:
فریار نیکبخت یکی از برجسته ترین پژوهشگران امور سیاسی ایران و خاورمیانه که از میان جامعه یهودی ایرانی برخاست محسوب میگردد. از عنفوان جوانی که برای تحصیل به امریکا آمد و جذب جنبش دانشجویی (کنفدراسیون) شد. نیکبخت سالها در تشکیلات آن فعال بود و به کادر رهبری و سخنگویی امور بین المللی آن راه یافت. او پس از وقوع حوادث ۱۳۵۷ به ایران رفت تا در “انقلاب” نقشی داشته باشد ولی با دلسردی از رفتار خمینیست ها با فرار از را کوه و کمند به امریکا بازگشت و پس از اندی تلاش خودرا در راه تاریخ معاصر یهودیان ایران، هولوکاست و بدون شک اورا باید طلایه دار مبارزه به یهودی ستیزی ملایان بر شمرد. او با گرداوری مدارک و شواهد و ارائه مقالات فراوان در این راه قدم برداشت. در این سالها عمر خود را به تحقیق درباره تاریخ ایران و اوضاع سیاسی آن ایثار کرد . مقاله فوق یک نمونه از این مقالات است.